آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

چهارمین ماهگرد فرشته نازم

بخاطر حضورت در کنار من ...بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی ...بخاطر روح لطیف و پاکت .....به خاطر لبخند زیبایت و آفرینش تمام لحظه های زیبا و ناب زندگیم ازت سپاسگذارم         دختر زیبایم 13 آذر چهارمین ماهگرد بدنیا اومدنتو با بابا امیر مامان خونده و بابا خوندت و داداشیت مهرسام جون جشن گرفتیم مامان مرجانت خیلی خیلی برات زحمت کشید و جشن کوچولومونو تو خونه داداشیت گرفتیم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مامان مرجان جون و بابا ساسان جونم ممنون که برام جشن گرفتین خیلی دوستون دارم     ...
24 آذر 1392

یه روز برفی

دختر عزیزنر از جانم 14 آذر اولین روز برفی رو تجربه کردی گل زیبام انقدر آسمون و زمین زیبا شده بود که قابل وصف نیست . بغلت کردم بردمت دم پنجره بوست میکردم و بوت میکردم تو هم مثل برف بوی بهشت میدی . تو هم مثل برف پاک و زلالی از خدای بزرگم خیلی ممنونم که تورو بهم داده وقتی بغلت میکنم غرق آرامش میشم  تو هم فکر کنم که حسمو میفهمی آروم میشی تو بغلمو به یه جا نگاه میکنی . فقط ضربان قلبهامونه که با هم صحبت میکنن و صدای نفسهامون به هم آرامش میدن خدایا از بابت این همه عشق و زیبایی ممنونم ...
24 آذر 1392

اولین سفر آیلی خانووووم

مامانی جونم دخترک نازم 22 آبان شما اولین مسافرتتونو رفتی خیلی خیلی با وجود دخترک نازم بهمون خوش گذشت خیلی آروم و خوش اخلاق بودی اصلا اذیتمون نکردی  مامان قربونت همسفرهای ما داداش خوشگل و نازت مهرسام جون و مامان و بابای دومت یعنی مرجان جون و ساسان جون  و خاله ملیحه و حامد جون و هدیه جون و بهزاد جون بودن که خیلی خیلی همسفرهای خوبی بودن و خیلی خیلی خوش گذشت   مامانی شما خیلی خانوم بودی صبحها فقط میخندیدی و در کنار داداش مهرسام خوش اخلاق کلی حال کردی خلاصه هم تو هم داداشیت مارو روسفید کردین و قول دادم که هر ماه یه مسافرت خوب  ببرمت عزیز دل مامانی فدای اون اخلاق خوبت بشم من که همیشه میخندی   ...
1 آذر 1392
1